یوسف(عبری:??????یوسِف در عربی یوسف به معنی «او میافزاید»)
از شخصیتهای تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل و نیز از پیامبرانیاست که در قرآن نامش ذکر شدهاست. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان معتقد به پیامبری یوسف هستند.
بر اساس عهد عتیق یوسف از یعقوب و راحیل زاده شد و پس از مرگ استخوانهایش را در شچم به خاک سپردند. مورخین دانشگاهی عموماً اعتقاد دارند که بخشهایی از داستان یعقوب عهد عتیق بر پایه افسانه قدیمی مصری «داستان دو برادر»*تألیف شدهاست هرچند نویسنده در عهد عتیق از جنبههای افسانهای و جادویی این افسانه مصری کاسته، آن را بومی کرده و به آن معانی جدیدی بخشیدهاست
یوسف(عبری:??????یوسِف در عربی یوسف به معنی «او میافزاید»)
از شخصیتهای تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل و نیز از پیامبرانیاست که در قرآن نامش ذکر شدهاست. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان معتقد به پیامبری یوسف هستند.
بر اساس عهد عتیق یوسف از یعقوب و راحیل زاده شد و پس از مرگ استخوانهایش را در شچم به خاک سپردند. مورخین دانشگاهی عموماً اعتقاد دارند که بخشهایی از داستان یعقوب عهد عتیق بر پایه افسانه قدیمی مصری «داستان دو برادر»*تألیف شدهاست هرچند نویسنده در عهد عتیق از جنبههای افسانهای و جادویی این افسانه مصری کاسته، آن را بومی کرده و به آن معانی جدیدی بخشیدهاست
در قرآن داستان یوسف بهترین داستانها (احسن القصص) دانسته شدهاست.[4] قرآن در آیه 7 سوره یوسف، قبل از شروع داستان یوسف، میفرماید:«به راستی که در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان عبرتها است» و از این آیه به بعد داستان یوسف بیان میشود. یعنی اینکه در قرآن در داستان یوسف و برادرانش آیاتی الهی است که دلالت بر توحید خداوند میکند و این آیات دلالت میکند که خداوند ولی بندگان مخلص خود (مانند یوسف) است و عهده دار امور آنان است تا آنان را به آن کمالی که میخواهد برساند. و این آیات اشاره میکنند بر اینکه خداوند اسباب عالم را هر طوری که بخواهد میچیند و از به کار انداختن آن اسباب آن نتیجهای را که خودش میخواهد را میگیرد. در این آیات برادران یوسف به وی حسد ورزیده و به حسب ظاهر او را به سوی هلاکت سوق میدهند، ولی خداوند نتیجهای بر خلاف این ظاهر گرفت و یوسف را به وسیله همین اسباب زنده کرد و همان قصد سوء را وسیله ظهور و بروز کرامت و جمال ذات یوسف کرد و در هر راهی که او را بردند که بر حسب ظاهر منتهی به هلاکت یا مصیبت وی میشد، خداوند عینا به وسیله همان راه او را به سر انجامی خیر و فضیلتی شریف منتهی نمود.
قرآن از ازدواج اسحاق نمیگوید، از عیسو نیز نمیگوید، ولی از یعقوب میگوید که پدر فرزندان بسیار بود و قرآن تنها از یوسف نام میبرد. در قرآن به قبایل (اسباط) اشاره شدهاست که در واقع دوازده سبطی هستند که از دوازده پسر یعقوب منشا میگیرد.و تعداد آنها را ذکر کردهاست.[6]
سرگذشت یوسف در سوره دوازدهم قرآن که به نام همو است روایت میشود. او خود میگوید:
خداوند در این زمینه به محمد میگوید:
ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت میکنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بیخبران بودی[8]
پس این سرگذشت از نو بر محمد وحی شده و خداوند است که سخن میگوید، با این وجود شباهتهای نمایانی میان حکایت قرآن و کنتب مقدس و برخی داستانهای آکادی وجود دارد. حتی شاید گاهی برای فهم روایت قرآنی نیاز به تکمیل آن از منابع یهودی باشد.
به جای نتیجه گیری از زندگانی یوسف در قرآن آمدهاست:
این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی میکنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ میکردند نزدشان نبودی.[9]
این حکایت باید همچون هشداری برای جهانیان و به سان دلیلی بر رحمت الاهی تلقی گردد که چندین بار بر آن تاکید شدهاست. همچنین:
به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است.[10]
سپس سفر پیدایش داستان یعقوب در مصر را حکایت میکند. او در لحظات آخر فرزندان خود را برکت میدهد، اسرائیلیان او را حنوط میکنندو سپس او را در مکفیلخ در سرزمین کنعان به خاک میسپارند.[11] یوسف خود نیز به هنگام مرگ به برادران خویش گفت: من میمیرم و یقینا از شما تفقد خواهد نمود و شما را از این سرزمین به زمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خوردهاست، خواهد برد.
یوسف در 110 سالگی در گذشت، او را حنوط کردند و در زمین مصر در تابوت گذاشتند.[12] و این پایان سفر پیدایش است.
ماخذ یهودی
اسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتردوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، و برایش ردای رنگارنگ ساخت.
و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست میدارد، از او کینه داشتند. [13]
«اینک باز خوابی دیدهام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.» و پدر و برادران خود را خبر داد، وپدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیدهای؟ آیا من و مادرت وبرادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟» [14]
یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] برای من سجده میکنند.»
(از قرآن)[یعقوب] گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی میاندیشند.[15]
R.Azaria گوید: انسان هرگز نباید علاقه بیشتر خود را به یکی از فرزندانش نشان دهد، زیرا همان پیراهن بلندی که یعقوب بر تن یوسف کرد، کینه برادران را بر انگیخت.[16]
(از قرآن) [برادران] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما- که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنیترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»[17]
[برادران با اشاره به یوسف گفتند] او را بکشیم، و به یکی از این چاهها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد. و ببینیم خوابهایش چه میشود.» [18]
(از قرآن) یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید.[19]
پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید...»[20]
(از قرآن) گویندهای از میان آنان گفت: «یوسف را مکشید. اگر کاری میکنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند.» [21]
پس از خرید یوسف در بازار بردهفروشان توسط فوتیفار، فوتیفار او را به کاخ خود برده و به همسرش زلیخا پیشکش میکند. یوسف در کاخ فوتیفار رشد کرده به سن بلوغ میرسد. پس از بلوغ زلیخا عاشق چهره? زیبای یوسف شده و برای به دست آوردن وی نقشهها میریزد اما یوسف حاضر به نافرمانی از پروردگارش و خیانت به عزیز مصر نمیشود. سرانجام زلیخا پس از ناامید شدن از یوسف، او را متهم به خیانت به عزیز مصر کرده، وی را به زندان میاندازند.[22]
14 سال بعد، فرعون در رویا میبیند که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را میخورند و هفت خوشه خشک هفت خوشه سبز را نابود میسازند. فرعون همه خوابگذارانش را برای تعبیر این خواب فرامیخواند اما جملگی از تعبیرش عاجز میمانند. سپس به یاد یوسف میافتند و تعبیر آن را از او میخواهند. یوسف بیان میکند که هفت سال ترسالی و سپس هفت سال خشکسالی در پیش است پس باید در هفت سال اول قسمتی از محصول ذخیره شود تا در زمان خشکسالی مردم در قحطی نمانند. بدین ترتیب او از زندان آزاد شده و با مرگ فوتیفار جانشین او میشود.[23]
در زمان خشکسالی، کنعان نیز دچار خشکسالی میشود. برادران یوسف از سر ناچاری برای درخواست کمک به مصر نزد عزیز میروند. یوسف در همان نگاه نخست آنان را میشناسد اما از آنجا که در زمان جدا شدن از برادرانش وی کودکی بیش نبوده و چهرهاش تغییر کردهاست، برادران او را نمیشناسند. یوسف به آنها کمک کرده و از آنها میخواهد اگر باز هم نیاز داشتند بازگردند و در سفر بعد برادر دیگر خود را نیز همراه بیاورند. آنها موافقت کرده با خوشحالی راهی میشوند.
در سفر بعدی جوانترین برادر (بنیامین) را هم همراه خود میآورند. یوسف پس از کمک به آنها با ترفندی بنیامین را نزد خود نگاه میدارد. یعقوب که از دوری بنیامین غمگین است نامهای برای عزیز مینویسد و برادران یوسف آن را نزد وی میبرند. در این هنگام یوسف خود را به آنها معرفی کرده و آنها را از رفتار ناشایستشان آگاه میسازد. برادران پشیمان شده و یوسف از آنها درمیگذرد. آنها به کنعان بازگشته و پدر را نزد یوسف برده و بدینسان خانواده دیگربار گرد هم میآیند.حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به قدری محبوبیت اجتماعی پیدا کرده و عزّت فوق العادهای نزد مردم مصر داشت که پس از فوتش بر سر محل به خاک سپاریش نزاع شد. هر طایفهای میخواست جنازه یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایه برکت در زندگیشان باشد. بالاخره رأی بر این شد که جنازه یوسف را در رود نیل دفن کنند، زیرا آب رود که از روی قبر رد میشد مورد استفاده همه قرار میگرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و برکت وجود پاک حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ میرسیدند.
فبر حضرت یوسف(ع) 1914 میلادی
جنازه حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ میخواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ عمل شده باشد. خداوند به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب نموده و میفرماید:
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یمْکُرُونَ؛
اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی کردیم، تو نزد برادران یوسف نبودی در آن موقعی که مکر کردند (تا یوسف را به چاه بیفکنند).»[1]
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَبْصار...؛
در داستانهای ایشان (یوسف و یعقوب و برادران یوسف و داستانهای پیامبران دیگر)، درسهای آموزندهای برای صاحبان بصیرت است.»[2]
این داستانها حاکی از واقعیتهای حقیقی است، نه آن که آنها را ساخته باشند.[3]
جالب توجه این که: مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (هرگاه میخواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم میکردند) به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد که استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد.
جنازه حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ میخواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ عمل شده باشد.
این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 1224x640 یا سنگینی میباشد 73کیلو بایت.
قبر یوسف(ع)
موسی ـ علیه السلام ـ پرسید که چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیرزنی آگاهی دارد. موسی ـ علیه السلام ـ دستور داد که آن پیرزن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «آیا قبر یوسف را میشناسی؟»
پیرزن عرض کرد: آری.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده.
او گفت: اطلاع نمیدهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری:
اول: این که پاهایم را درست کنی.
دوم: اینکه از پیری برگردم و جوان شوم.
سوم: آن که چشمم را بینا کنی.
چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری.
این مطلب بر موسی ـ علیه السلام ـ بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه او مکان قبر یوسف ـ علیه السلام ـ را نشان داد.
موسی ـ علیه السلام ـ در میان رود نیل جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را که در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آن گاه ماه طلوع کرد. از این رو، اهل کتاب، مردههای خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن میکنند.
جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند. اینک در شش فرسخی بیت المقدس، مکانی به نام قدس خلیل معروف است که قبر یوسف ـ علیه السلام ـ در آن جا است.
حُسن عمل و نیکوکاری این نتایج را دارد که خداوند پس از حدود چهار صد سال با این ترتیبی که خاطر نشان شد، طوری حوادث را ردیف کرد، تا وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به دست پیامبر بزرگ و اولوا العزمی چون حضرت موسی ـ علیه السلام ـ انجام شود، و به برکت معرّفی قبر یوسف ـ علیه السلام ـ به پیر زنی آن قدر لطف و عنایت گردد.[5]
آری، یوسف ـ علیه السلام ـ بر اثر پرهیزکاری و خدا ترسی، آن چنان مقام ارجمندی در پیشگاه خدا پیدا کرد که در روایت آمده: هنگامی که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف ـ علیه السلام ـ را در آن جا به گونهای دید که:
«کانَ فَضْلُ حُسْنِهِ عَلی سایرِ الْخَلْقِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَهِ الْبَدْرِ عَلی سایرِ النُّجُومِ؛ زیبائیش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایی ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.»[6]
. در بعضی از روایات نقل شده که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سفری در بیابان به چادر نشینی برخورد، چادر نشین حضرت را شناخت، بسیار پذیرایی کرد. هنگام خداحافظی، رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود: هرگاه از ما چیزی بخواهی از خدا میخواهیم که به تو عنایت کند؛ او در جواب گفت: از خدا بخواه شتری به من بدهد که موقع حرکت، اثاثیه خود را بر آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا کند که در این صحرا آنها را بچرانم، و از شیرشان استفاده کنم. حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضای حضرت را برآورد. در این هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب خود رو کرد و فرمود: ای کاش این مرد نظر و همتش بلند بود و مثل عجوزه بنی اسرائیل، خیر دنیا و آخرت را از ما میخواست تا آن را از خدا میخواستم، و خدا به او میداد، اصحاب تقاضای بیان قصه عجوزه بنی اسرائیل را نمودند. حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح برای اصحاب شرح دادند. در این روایت است که آن عجوزه سه حاجت خواست و برآورده شد: 1. جوان شود 2. همسر موسی گردد 3. در بهشت هم همسر موسی باشد (به نقل از حیاه الحیوان دمیری).
چهارشنبه 91 تیر 28 , ساعت 8:51 عصر
یوسف در قرآن
درونمایههای مشترک روایات یهودی و قرآن
آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نمودهام[7]
برادران یوسف او را میفروشند
یوسف در خانه فوتیفار(در قرآن: عزیز مصر)
خواب فرعون(در قرآن: پادشاه
ملاقات یوسف و برادرانش
گردهمآمدن یوسف ع و خانوادهاش در مصر
نوشته شده توسط محمد مبین احسانی نیا | نظرات دیگران [ نظر]